جمله های کوتاه
جمله های کوتاه

جمله های کوتاه

هیچی ندار

یاد دارم در غروبی سرد سرد ُ

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد :

کهنه قالی میخرم ُ

جنس دست دوم ُ عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم .

اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید

بغضش شکست.

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ُ ولی این زندگیست . . . ؟!!

بوی نان تازه هوشش برده بود ُ اتفاقاْ مادرم روزه بود .

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت :

آقا سفره خالی میخری؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد